به رنگ ارغوان

ساخت وبلاگ
یادم نمی ره اون لحظه ای که تبلیغات اش رو از تلوزیون دیدم برآم خیلی خیلی غیر منتظره بود یه شوک حسابی ولی میدونستم که خودشه شک نداشتم همونی بود که می گفت کارگردان ابراهیم حاتمی کیا و حمید فرخ نژاد در نقش یه مامور اطلاعات ... خیلی دوستش داشت منم دوستش دارم به رنگ ارغوان اسمش همین بود باید می دیدمش  ساعت نه شب قرار بود بده دوست داشتم بعد دیدنش فریاد بزنم بگم دیدمش دوست داشتم  تنهایی بشینم نگاش کنم و یه دل سیر گریه کنم  باور کردنی نبود برام بهم ریخته بودم رفتم اتاقم جزوه هام رو ریختم جلوم نمی تونستم بشینم بلند شدم و راه رفتم و راه رفتم کل اتاق رو چندین بار در حالی که فکر میکردم حرف میزدم با خودم و غرق میشدم توی گذشته چشام خیس بود پاک میکردم تا کسی متوجه نشه ولی باز هم خیس میشد گریه ام برا چی بود ؟ از رو خوشحالی ؟ از روی یادآوری عزیز ترین خاطراتی که داشتم ؟ از روی خالی بودن جای کسی که بپرم زود بهش بگم با علاقه که دیدمش ! هر چی که بود ارزش داشت و من ته دلم خوشحالم بود و منتظر دیدنش ... ساعت نه شد تو اتاقم صداش رو می شنیدم کمی که گذشت طاقت نیاوردم در اتاق رو باز کردم من دیدمش ! نشستم به تماشا گاهی بغضم می گرفت و سرم رو مینداختم پایین مبادا  کسی متوجه بشه ولی با چشمایی که داشت می درخشید با تمام وجودم مشتاقانه تماشا میکردم یه فیلم بی نهایت قشنگ با یه پایان تلخ پدری که برا یه لحظه بغل کردن دخترش جونش رو میده ولی آخرش نمی تونه بغل اش کنه دختره هم میدونه پدرش قراره به خاطره این موضوع بمیره ولی منتظر می مونه تا پدرش بغلش کنه شایدم شیرین عاشق آخر آخرش بودم که بعد چندین سال ماموره با دوربین جلوی دختره وایمیسه دختره میشناسدش لبخند میزنه مرده هم میخنده چقدر عشق موج میزنه اینجا دیگه نمیشه انکار کرد و اسمش رو انسانیت و چیزای دیگه گذاشت دختره میدونه پسره تو مرگ باباش تقصیر کار بوده ولی فقط تو چشماش علاقه و اشتیاق هست که موج میزنه خوش به حالشون ! 

به رنگ ارغوان فیلمی که پنج سال اجازه پخش نگرفت ....l

+ نوشته شده در  جمعه هفدهم دی ۱۳۹۵ساعت 17:50&nbsp توسط یه دوست  | 


هر چی که بشه...
ما را در سایت هر چی که بشه دنبال می کنید

برچسب : ارغوان, نویسنده : 7ye-doost0 بازدید : 204 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 8:56