کودکی!

ساخت وبلاگ
کودک که بودم ثروتمند بودم پادشاه سرزمینی بودم و رویاهایم در هر گوشه ان سبز می شدند و با چشمه ی افکارم بارور می گشتند و چقدر چشمه ی افکارم جوشان بود!

پادشاهی خردمند بودم در سرزمین خویش  ولی در دنیای واقعی کودکی بیش نبودم ...

مخاطب نوشته هایی بودم که خودم می نوشتم و درباریان شعرهای خودم را برایم می خواندند در اواخر سلطنت نیز نقاشی می کردم و به دیوار قصر می اویختم باغبان رویاهای خویش نیز بودم

مطمعنم هیچ کودکی دنیایی به بزرگی من نداشت . 

گاهی دست خواهرم را می گرفتم و به دنیای خود می اوردم

برای دیگران کودکی لجباز بازیگوش و بی فکر بودم ولی در دنیای خود با جرئت ،قدرتمند و مهربان!

نمی دانم چه شد که سرزمین من اتش گرفت و امپراطوری ام نابود گشت

در کدامین جنگ مغلوب گشتم؟ کدام عفریته را به سرزمین خود راه دادم؟

دیگر برای پادشاهی نه جرئتی مانده نه قدرتی!

 


نوشته مال خودمه !  

اگه میخواین جایی بذارین با ذکر منبع لطفا!


 

هر چی که بشه...
ما را در سایت هر چی که بشه دنبال می کنید

برچسب : کودکی شعر,کودکی ایوان,کودکی یک پیشوا,کودکی مونا غمخوار,کودکی آیدا تبیانیان,کودکی هایم کجاست,کودکی هایم,کودکی از جمله آزادگان,کودکی ام,کودکی ده ساله بودم, نویسنده : 7ye-doost0 بازدید : 162 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 13:39