ماه

ساخت وبلاگ

منم داشتم پاییز 97 ، 15دی ماه 97، بهمن 96، 98, 95  برای من بیشتر از یه اسمه که صد بار تکرار کنم بیشتر از فکر و خیال و رویا و عقیده است برای من خاطره است رو در رو نفس به نفس ...منم تو خیابون دنبال چهره آشنا میگردم ... خاطرات میراث گذشته اند من ذهنم پذیرش تمام خاطرات رو داره چه کابوس ها چه رویا ها هر از گاهی به ذهنم هجوم میارند و منو از زمان حال دور میکنند و میبرند به گذشته ولی چیزی که بهش باور دارم اینکه خاطرات تلخ کمرنگ تر میشوند و خاطرات شیرین ماندگار تر همیشه هم اینطور نیست گاهی یه خاطرات تلخی هستند که تلخی شون زیاده افسار گسیخته اند و هی به ذهنت هجوم میارند و تو هزار بار تو ذهنت این جمله رو میگی که من باید چی کار میکردم باید چی می گفتم ؟ ولی پذیرای این تهاجم ها هستم و ترسی ندارم  گاهی خاطرات تلخی هستند که جای تامل ندارند اگه پاک بشوند هم تنها تغییر اش در احساس تو هست نه زندگی گذشته ات ولی احساسات هم به موازات واقعیت جلو میروند و رد پاشون خاطره میسازه من چند تا از این خاطرات رو تو یه کیسه مشکی تو یه گنجه تو یه انباری قایم کردم زیر زیر زیر همه چی دفن اش کرده بودم نمی دونم گاهی این مغزم اتصالی میکنه چیزی که نباید به من نشون بده رو نشون میده نمی دونم از کجا این کیسه مشکی رو پیدا کرد ولی بازم پذیرای خاطراتم فقط نصیبش برام میشه تردید فاصله ی بین واقعیت و دروغ برام شده به نازکی مو وقتی از بیرون به یه مسئله نگاه میکنی یه جور دیگه هست وقتی از اون مسئله با گذر زمان و جدایی فاصله می گیری عین از دور نگاه کردنه برات تردید و شک حاصل میشه که واقعا میشه دلتنگی حقیقت داره برای یه بچه ی اعصاب خورد کن ؟ ولی توی این جاده با سایه های بزرگ و کوچیک یه نور هایی هست که دور دور دورند ولی خیلی خیلی پرنورند نمیشه نبینیش و فراموش کنی اینکه از تردید ات پناه میبری به این نور ها و میگذاریشون داخل کوله بارت من سایه ها رو تماشا میکنم ولی نمی گذارم منو در آغوش بگیرند که دیگه نبینم نور رو شاید به این خاطره که گاهی از نظر بقیه دختر ساده ای هستم ولی من فقط امیدوارم ... ماه رو که میبینم ازش ایراد نمیگیرم که چرا لکه های سیاهی داره وقتی داره نور می بخشه ولی اونقدر دوره که میتونم بین انگشت شصت و اشاره ام نگه اش دارم و اگه بهش بگم هم چرا لکه های سیاه داری نمیشنوه  ولی کاش بتونه لبخندم رو ببینه من خاطرات خوبی داشتم که برام با ارزشند واقعا وزنه ی سنگینی اند در برابر خاطرات بدم .. هر چقدر این عقلم بیاد این فیلم های گذشته رو از کیسه مشکی ها دربیاره و پخش کنه و بخواد  تردید به دلم راه بده دلم جای برای تردید نداره و خیلی مطمئنه ...اصلا چه فایده این تردید ها وقتی من حرکتی به عقب ندارم و باید برم جلو و ادامه بدم به نظرم شروع دوباره ای نیست برای من وقتی از گذشته استقبال میکنم هر چی هست ادامه دادنه ... آدم هایی که ما رو ترک میکنند چه به صورت عمودی به جهان دیگه یا به صورت افقی ازمون دور میشوند میروند پی زندگی خودشون اگه ما رو دوست داشتند جز ادامه دادن ازمون نمی خواستند لبخند زدن جنگیدن این لغات خیلی برام معنی داره منم جنگیدم با سرنوشت خاطرات رو به غنیمت گرفتم و لی الان سر خم کردم در برابر سرنوشت برآی آرامش چه اون آرامش چه اون شوق و هیاهو و جسارت هر دو زیبا هستند ولی آرامش زیاد تو رو مرداب میکنه و جنگیدن زیاد تو رو زخمی میکنه و از نفس میندازه ... یه چند وقت پیش اومدم جلو یکی از نزدیکانم ایستادم و اعتراض کردم ساکت نشستم چون دیگه نمی تونستم حسابی زخمی شدم ولی پشیمون نیستم گاهی یه جنگ هایی هم لازمه برای صلح برای عدالت برای ساکت ننشستن یه خاطره بد شد برام ولی پشیمون نیستم حالا اطرافیان که از دور به تماشا نشستند هر فکری میخواهند بکنند چون ارزشش رو داشت و لازم بود ... 

پ.ن : باید سپاسگذار بود در برابر احساسات آدم ها وقتی این جسارت رو یا به قول خودشون خبط رو مبتلا میشوند باید باورشان کرد باید لکه های ماه رو نادیده گرفت چون اون ماهه ! باید پذیرای تاوان ها هم بود :) 

هر چی که بشه...
ما را در سایت هر چی که بشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ye-doost0 بازدید : 415 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1400 ساعت: 0:29